غزنی؛ تمدن خاموش و فراموش شده!
در جنوبغرب کابل، شهری است تاریخی در قلب افغانستان که هچون درخت گشن وکهنسال، تا اعماق ریشه در باستان دارد و فرهنگ غنامند وگرانسنگ دری- فارسی با آمیزه یی از شیروشکر، از دیوان مدنیت دیرپا و پرماجرای آن برخاسته و به ژرفا و پهنا نشسته است!
سلطان محمود غزنوی و سلسلهء دانشور و فرهنگپرور" تگین"، طی قرون 9 تا 11 میلادی باتکیه بر اسلام، بخش های بزرگ و با اهمیتی از خراسان آنروز را در چتر اقتدار و اعتبار شان در مرکزیت غزنی، گردآوردند و در دنیای پراکنده یی از ملوک الطوائفی های آنروز، قلمرو متحد و مقتدری را در حوزهء حاکمیت و فرمانروایی خود، شکل دادند و در دایرهء سلطنت خویش شامل نمودند! درین راستا، صدها فقیه و عارف و شاعر و ادیب و دانشمند مسلمان از بلاد مختلف، به غزنی رو آوردند و در پرتو تشویق ها و حمایت های محمود غزنوی و اسلاف وی، به خلق آثار و افکار وزین وآهنگینی از شعر و ادب و حکمت و بلاغت و علم و عرفان، همت بستند و از صدف سینهء شان، در دری باریدند و فرهنگ پر آب و رنگ فارسی را اوج و انکشاف جهانی داده پایه و مایهء ابدی بخشیدند؛ فردوسی طوسی، فرخی سیستانی, عنصری بلخی, عسجدی مروزی, منشوری سمرقندی, کسایی مروزی, غضائری رازی, ابو ریحان بیرونی وده ها ادیب و سخنور دیگر، همچون پروانه بر شمع عشق و عرفان غزنی به طواف و انعطاف نشستند و با رنجهای دیرسالهء شان گنجهایی از شهنامه ساختند و بر قلل شامخ ادب و فرهنگ این سرزمین، پرچمهای بلندی از فانوس شعر و شعور افراختند و به جاودانگی های عشق و عرفان و حماسه و ترانه و حکمت و بلاغت در دنیای دری و فارسی، فراز و اهتزاز یافتند! در مدت زمانی نه چندان دیر و دراز؛ غزنی، از یک شهرک خاموش و فراموش، به یک مرکزیت مشهور مدنیت و سلطنت شرقی و اسلامی تبدیل شد و قبلهء زندهء ادب و فرهنگ و قلب طپندهء صلح و جنگ در جهان آن روز گشت؛ حمایت های محمود غزنوی از نخبگان ودانشوران آن عصر و عنایت وی به گسترش ادب و فرهنگ، باعث شد که فرزانگان وگهر پروران بیشماری از گوشه گوشهء دنیا، به غزنی رو بیاورند و در حوزهء عشق و عرفان شعر و ادب محمود، پایبند زلف ایاز گردند و در این شهر و دیار ماندگار شوند؛ در نتیجه بعد از یکی دو قرن، در هرگوشه یی خواجه یی رحل اقامت افگند، در هرخانه یی خانقاهی برپا شد و رفته رفته در ادامهء زمان، غزنی به شهر اولیا معروف و مشهور گشت! ده ها گنبد وگلدسته در جای جایی از غزنی باستان، امروز از یک دورهء طلایی وطولانی علم و عرفان و عشق و هنر و ادب و صنعت و مدنیت، دراین خطه از جغرافیای جهان شهادت می دهد و بالاحصار حیرت انگیز آن برستیغ تپهء مشرف برشهر امروز، جلال وشکوه ایوان اقتدار سلطان محمود و سلسلهء غزنویان در درازنای تاریخ را، حکایت می کند! و دریغ و درد که غزنی با این تابش و درخشش یادماندنی و با آن پیشینه و دیرینهء باستانی، اینک از سوی دولت و مراجع ذیربط به فراموشی گرفته شده وآن همه آثار و افتخار، خشت به خشت و سال به سال، از ایوان تاریخی و دیدنی محمود غزنوی فرو می ریزد وکاخ عظیم باستانی و بلند آن، در آب وگل روزگار هبوط کرده در برف و باران رسوب می نماید؛ مردم غزنی, شکستگی ها و فروریختگی های بالاحصار باستانی شانرا با خستگی و دلزدگی تماشا می کنند و بی آنکه کاری از دست شان براید، با نگرانی و اندوه از برابر آن می گذرند و استحالهء روزمرهء تاریخ وتمدن افتخار و اشتهار شان را، با تلخی وتاسف به مراجع ملی و بین المللی, یاد آوری می نمایند! دولت افغانستان نیز طی قرون گذشته و بخصوص سده های اخیر تا بحال، آنطوری که باید و شاید، از تمدن باستانی غزنی، حمایت و حفاظت نکرده و بالاحصار غزنی را بکلی از یاد برده است؛ گو اینکه دران شهر، اصلا چیزی بعنوان میراث فرهنگی وآبدهء تاریخی وجود نداشته و ندارد و یا بالاحصار غزنی با ده ها گنبد و گلدسته درسراسر این شهر، از ارج و ارزش تاریخی برخوردار نیست؛ حال آنکه غزنی از اینکه نزدیکترین شهر تاریخی به کابل پایتخت می باشد، و از اینکه از موقعیت استراتژیکی واقع شدن در مسیر شاهراه کابل- قندهار- هرات، نیز برخوردار بوده در جذب توریزم جهانی نقش شایسته و بسزایی دارد، توجه مقامات مسئول کشور را بیش از هر ولایت و موقعیت دیگر، به خود معطوف می دارد و ریاست توریزم وجهانگردی وزارت اطلاعات و فرهنگ را به سرمایه گذاری در حفظ و ترمیم آبدات تاریخی خویش، فرا میخواند! اینکه چرا تاکنون در زمینهء حفظ آثار باستانی غزنی توجهی صورت نگرفته است، اینکه آن همه جلال و عظمت بارگاه سلطان محمود در بالاحصار غزنی، چرا محو شده و چگونه مفت و رایگان باخاک یکسان گشته است، اینکه چه تلاشهایی ازگذشته تا کنون در حفظ این گنجینهء باستانی و تاریخی کشور، صورت گرفته، و اینکه چرا مرکز مدنیت و حشمتی آنچنان درخشان که چند قرن بر بخش بزرگی از آسیا، پیروزمندانه فرمانروایی می کرد و شاخه یی از شاهراه ابریشم را شکل می بخشید، اینک شکسته و فروریخته به زباله دان تبدیل شده و بعضا به قشلهء نظامی و عسکری تغییر هویت داده است؟ در مجموع پرسش هایی است که باید با دقت و مسئولیت پاسخ داده شود! وآیا اگر مدنیت کهن وگرانسنگ غزنی، در گوشهء دیگری از جهان غیر از افغانستان می بود، بازهم به چنین سرنوشتی تلخ و تاسف انگیزی دچار میشد؟ و ازآن همه، تاج وگنج و برج و بارو و اقتدار و اعتبار، جز تلی خاک و تپهء سنگ و خشت، آثاری باقی نمی ماند؟ بدون شک، نه؛ کشورهای دیگر و ملت های دیگر، آثار و یادگارهایی که نماد فرهنگ و اورنگ بومی و باستانی شانرا داشته و دارند، ازکلبهء یک دهقان گرفته تاکاخ یک سلطان، همه و همه را در نقطه نقطه یی از آب و خاک شان، زیبا و پرتماشا نگهداشته و نسل اندر نسل در تاریخ به امانت می گذارند و زیارتگاه مردم تماشاگر و باستان پرور جهان می نمایند! به هرحال گذشته ها که گذشته است و بر نمی گردد، اما اینک که روند بازسازی در مرکز و ولایات کشور، جریان دارد وتیم پی آر تی یا بازسازی ولایتی نیز در ولایت غزنی مستقر می باشد، باید وزارت اطلاعات و فرهنگ، بیشتر احساس مسئولیت نماید و در حفظ آبدات تاریخی و ترمیم و بازسازی آثار بجا مانده از تمدن بومی و باستانی غزنی، بیش از پیش سرمایه گذاری نموده، در احیای خاطرات مجد و عظمت تاریخ گذشتهء کشور، همت به خرچ بدهد؛ چه اینکه اگر در زمینه اندکی تساهل و تغافل صورت گیرد، مافیای بین المللی آثار باستانی در هر قالب و قیافه یی، غزنی و سایر ولایات را از میراث های ارزشمند تاریخی و فرهنگی شان تهی خواهد کرد و در فردای بی باستانی از فرهنگ و تاریخ وتمدن، ملت افغانستان را بر حفره های خالی و تپه های خاکی فرهنگ و هنر سرزمین شان، به سوگواری و فاتحه خوانی خواهد نشاند!